سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز سوم

    نظر

سلام بر روز سوم

واقعا چه زود به روز سوم رسیدم کاش می شد به همه برنامه‌هام هم همینطور برسم اونوقت گذشتن روزها دلشوره آور نمیشد.

هنوز برنامه امروز رو ننوشتم. اهالی خانه که منزل هستند کمی مدیریت کردن می خواد که من در حال تمرین کردن هستم. بارها نوشتم باز هم می نویسم زن ستون خانه است. هر چقدر مرد مقتدر و توانا و همه چیز تمام باشه اگه یک زن به مسئولیتهایش واقف نباشه هیچ چی درست نمیشه.

با دخترک حرف زدم و خاطره تعریف کردم. بهش گفتم بهتره سعی کنی آرومتر و شمرده تر حرف بزنی براش تعریف کردم اگر همین  الان شروع به تمرین نکنه تا چشم به هم بزنه یه خانوم بیست سی ساله است که بلد نیست خوب حرف بزنه.

یادم افتاد به دو سه سالگی خودش که چقدر کوچیک بود و من یک مادر خام و حتی بعضی مواقع نا آشنا به نیازهاش . اگر لجبازی می‌کرد یا سرناسازگاری می گذاشت من هم مثل خودش می کردم. صدام رو بالا می بردم. یا حتی سعی می کردم یه تنبیهی براش در نظر بگیرم. راستی الان نمی فهمم چرا اونقدر بی حوصله بودم بی برنامگی؟ بی هدفی؟ خستگی بچه داری؟ همه اینها بود اما الان که از گذر سالها نگاه می کنم می بینم در هر صورت می تونستم کودکی بهتری بهش هدیه کنم. زمان گذشته را نمی شه به عقب برد. کاش اگر مادر جوانی اینجا رو می خونه این رو جدی بگیره و برای بداخلاقیهاش با بچش دنبال یک راه حل بگرده. واقعا خیلی دوست دارم بر می گشتم به عقب و ببینم که دو یا سه سالشه و لجبازی می کنه به حرفم گوش نمی ده لباس نمی پوشه خونه را به هم میریزه و من بغلش کنم. ببوسمش با نوازش باهاش رفتار کنم و بفهمم بچه کوچیک که این چیزها حالیش نمیشه فقط محبت می خواد. 

حالا هم همینه خیلی وقتها نیازهای سنش را یادم میره. لجبازیها حرف گوش نکردنها. متوجه نمی شم که اون بلد نیست. من باید یادش بدم. بچه به تربیت نیاز داره وگرنه مثل علف هرز در یک جهت رشد می کنه و بالا میره و نهایتا هیچ ثمری نداره. یادم میره اگر بلند حرف می زنه اگر گاهی وقتها جوابم را می ده یا به حرفم گوش نمیده محصول تربیت منه و اونی که باید ازش عصبانی باشم و تنبیهش کنم خود من هستم.اگر روپوش مدرسه را با اکراه می ذاره توی کمد اگه هر روز یادش می ره کفشش را بذاره توی جا کفشی اگه اتاقش به هم ریخته است اگر همش از من می خواد براش خرید کنم....همه اینها یه روز تمام میشه بزرگ می شه و من اونروز حتما خیلی غصه می خورم اون روز هم حتما آرزو می کنم کاش یه دختر کوچیک بود کاش هنوز توی خونه بود و من بغلش می کردم می بوسیدمش باهاش لجبازی نمی کردم. کاش می شد زمان را برگردونم عقب و با آرامش یادش بدم کفشها را بذاره جا کفشی کاش زمان داشتم بغلش کنم و بدون داد و بیداد بهش یاد بدم بهش کمک کنم اتاقش را مرتب کنه.

با این مقدمه طولانی می خوام بگم که این روزها حواسم هست که دخترک را با مهربانی بزرگ کنم و خیلی خیلی دوستش داشته باشم. هفته محبت به دختر کوچولوی خانه.

=